گم شدن در گم شدن دین من است: معنا، فلسفه و ابعاد عرفانی

گم شدن در گم شدن دین من است: معنا، فلسفه و ابعاد عرفانی

گم شدن در گم شدن دین من است

گم شدن در گم شدن دین من است، نیستی در هست آیین من است بیت شعر عمیقی است که قلب عرفان فارسی را در خود جای داده و به اوج فنا و وحدت وجود اشاره دارد. این عبارت، مرزهای فهم معمول از هستی و عدم را درمی نوردد و راهی برای کشف حقیقت مطلق می گشاید.

این بیت نمادی از نهایت رهایی از قیود خودی و غرق شدن در دریای بی کران حقیقت الهی است. در این ساحت، گم شدن نه به معنای فقدان، بلکه به مفهوم نوعی یافتن بی مانند است؛ یافتنی که در آن، هرگونه تعین و منیت محو می شود تا هستی مطلق جلوه گر گردد. عارف در این مرتبه، نه تنها از خود بی خود می شود، بلکه حتی از این بی خودی نیز آگاه نیست و این کمال حیرت است. نیستی در هست نیز بیانگر این است که عدم در نگاه عرفانی، سرچشمه و بستر حقیقی تمام وجودهاست، جایی که فنا به بقای حقیقی منجر می شود و هر آنچه به ظاهر نیست، در واقع اصل و منبع هستی است. این مقاله به تحلیل جامع و چندبعدی این بیت در بستر عرفان، ادبیات و فلسفه فارسی می پردازد و به ابعاد معنوی آن برای جویندگان حقیقت می پردازد.

ریشه های یک بیت جاودانه: انتساب و معنای اولیه

غزل مولانا و عطار: ریشه یابی یک اشتراک شگفت انگیز

بیت «گم شدن در گم شدن دین من است، نیستی در هست آیین من است» یکی از پرمغزترین و بحث برانگیزترین ابیات در ادبیات عرفانی فارسی است که هم در دیوان شمس مولانا (غزل شماره ۴۳۰) و هم در دیوان اشعار عطار نیشابوری (غزل شماره ۸۹) با اندکی تفاوت ظاهری دیده می شود. این اشتراک، سال هاست که موجب بحث و بررسی محققان و ادبا شده است. به عنوان مثال، استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، یکی از برجسته ترین پژوهشگران ادبیات فارسی، بر این باور است که اصل این غزل و بیت مورد بحث، به احتمال قوی از عطار نیشابوری است. این دیدگاه، نه تنها به غنای علمی این بحث می افزاید، بلکه نشان می دهد که مفاهیم عمیق عرفانی چگونه در بستر زمان و میان عارفان بزرگ، جابجا و بازتفسیر شده اند.

تکرار این بیت در آثار دو قله عرفان فارسی، گواهی بر اهمیت و مرکزیت مفهوم فنا و نیستی در سیر و سلوک معنوی است. چه از مولانا باشد و چه از عطار، این بیت به مثابه کلیدی است که درهای معانی عمیق را به روی سالکان می گشاید و آنان را به تأملی ژرف در ماهیت هستی و عدم دعوت می کند.

معنای تحت اللفظی: نگاهی به ظاهر بیت

در نگاه نخست، این بیت شاید کمی مبهم و حتی متناقض به نظر برسد. گم شدن در گم شدن به معنای از دست دادن مسیر یا هویت خویش است، و قرار دادن آن به عنوان دین (یعنی راه و آیین زندگی) امری غیرمعمول می نماید. اما در معنای تحت اللفظی اولیه، عارف می گوید که تمام مسیر و اعتقاد من در این است که خود را در هر مرتبه ای از گم شدگی، باز هم در گم شدگی عمیق تری بیابم. به بیان دیگر، هدف، رها کردن هر آنچه از خود می شناسم و غرق شدن در ناشناختگی مطلق است.

مصرع دوم، نیستی در هست آیین من است، به ظاهر متناقض تر است. چگونه ممکن است نیستی (عدم) در هستی (وجود) آیین کسی باشد؟ به صورت ساده، می توان گفت که عارف معتقد است که راه و رسم زندگی او بر پایه عدم تعلق و رهایی از تمام موجودات و تعینات دنیوی است تا به وجود مطلق (حق تعالی) دست یابد. این نیستی، نه به معنای فنای محض، بلکه به منزله نفی هرگونه هستی جز هستی الهی است. این تفسیر اولیه، مقدمه ای برای ورود به ژرفای معانی عرفانی و فلسفی این بیت است.

«گم شدن در گم شدن»: اوج حیرت و نفی کامل خودی

از گم شدگی تا کمال حیرت عارفانه

ترکیب «گم شدن در گم شدن»، فراتر از یک گم شدگی ساده است. این تعبیر، بیانگر اوج حیرت و فنا در مسیر عرفان است. شفیعی کدکنی این مفهوم را این گونه شرح می دهد: «گم شدنی که شخص حتی نسبت به گم شدگی خویش هیچ آگاهی نداشته باشد و این کمالِ حیرت است.» در این مرتبه، سالک نه تنها خود را از دست می دهد، بلکه حتی از این فقدان و از دست دادن نیز بی خبر است. این مرحله ای است که هرگونه حس «من» و «منیّت» در دریای بی کران وحدت الهی محو می شود، به گونه ای که حتی آگاهی از فنا شدن نیز وجود ندارد.

این حالت، نشان دهنده یک «فنای کامل» است؛ جایی که سالک چنان در معشوق مستغرق می شود که دیگر نه وجودی برای خود می بیند و نه حتی توانایی تفکیک خود از معشوق را دارد. این کمال حیرت، نهایت معرفت و ادراک شهودی است که در آن، ذهن و عقل جزوی از درک حقیقت باز می مانند و در حیرت مطلق فرو می روند. این گم شدگی در گم شدگی، در واقع یافتن خود حقیقی در بستر وحدت وجود است.

فنای نفس و فراتر رفتن از منیّت

«گم شدن در گم شدن» به معنای نفی کامل تعینات نفسانی، منیّت و هرگونه «خود» کاذبی است که حجابی میان سالک و حقیقت مطلق ایجاد می کند. نفس اماره، با خواهش ها و تمایلات بی شمار خود، انسان را در دنیای کثرت ها زندانی می کند و از وصول به وحدت بازمی دارد. فنای نفس، یعنی رها شدن از این زندان و پاک کردن لوح دل از هرگونه رنگ تعلق.

سیر در مراتب فنا، به معنای تعمیق و استمرار حل شدن در حقیقت مطلق است. این فرآیند، تدریجی است و از فنای افعال آغاز می شود، سپس به فنای صفات و در نهایت به فنای ذات می رسد. در هر مرحله، سالک بخش های بیشتری از «خود» را کنار می گذارد تا جایی که دیگر اثری از تمایز و ثنویت باقی نمی ماند. این گم شدگی در گم شدگی، نهایت این سیر است؛ جایی که عارف چنان در هستی حق مستغرق می شود که حتی مفهوم «فنا شدن» نیز برایش بی معنا می گردد، زیرا دیگر «فانی» و «فناشونده ای» وجود ندارد.

«نیستی در هست آیین من است»: پارادوکس وجود مطلق

وحدت ظاهری تضادها: هستی در نیستی و نیستی در هستی

مصرع «نیستی در هست آیین من است» یکی از برجسته ترین پارادوکس های عرفانی را در خود جای داده است. چگونه ممکن است نیستی، آیین هستی باشد؟ در نگاه عرفانی، نیستی به معنای عدم محض یا فقدان نیست، بلکه رهایی از قید تعینات، حدود و صفات مخلوقات است تا هستی بی کران و مطلق الهی جلوه گر شود. مولانا در مثنوی معنوی به زیبایی این تقابل ظاهری و وحدت باطنی را بیان می کند: «آن نیست که هست می نماید بگذار، آن هست که نیست می نماید بطلب.»

این عبارت نشان می دهد که هستی های مجازی و محدود دنیا، در برابر هستی مطلق الهی، همچون نیستی اند؛ و نیستی از این هستی های محدود، خود عین هستی مطلق است. به عبارت دیگر، نیستی در اینجا به معنای فقر کامل و نفی هرگونه وجودی جز وجود حق است. این «نیستی»، نه تنها عدم محض نیست، بلکه سرچشمه و اصل تمام هستی هاست، همانگونه که سایه به وجود نور وابسته است. عارف با ورود به این «نیستی»، در واقع به هستی بی کران و جاودانه خداوند واصل می شود.

فقر کامل و اسقاط اضافات: راه رسیدن به نیستی مطلق

برای رسیدن به این «نیستی در هست»، عارف مسیری را طی می کند که از آن با عنوان «فقر کامل» یا «اسقاط اضافات» یاد می شود. این مسیر شامل رها کردن تمام تعلقات و تعینات است:

  1. هیچ نخواستن و ترک اراده: این مرحله به معنای رسیدن به مقام رضا، توکل و تسلیم مطلق است. عارف باید از هرگونه اراده شخصی دست بکشد و تمام خواسته های خود را در اراده حق فانی کند. بایزید بسطامی در سخنی معروف می گوید: «ارید ان لا ارید»، یعنی «می خواهم که نخواهم». این حالت، نهایت اعتماد به مشیت الهی و رهایی از بند خواسته های نفسانی است.
  2. هیچ ندانستن و ترک علم جزوی: عارف در این مرحله، از علوم حصولی و جزئی که حجاب میان او و حقیقت می شوند، دست می کشد. او به دنبال «علم لدنی» یا «آگاهی محض» است که فراتر از ادراکات حسی و عقلی است. این «جهل» عارفانه، در واقع عین معرفت است؛ چرا که او را از تعلق به دانش های محدود و ذهنی رها کرده و به دریای بی کران معرفت الهی متصل می سازد.
  3. هیچ نداشتن و نیستی مطلق: این پاک کردن صفحه دل از هرگونه تعلق و مالکیّت است. مولانا می فرماید: «کاغذ اسپید نابنوشته باش»، یعنی دل را باید از تمام نقش و نگارهای دنیوی پاک کرد تا آماده پذیرش نقش الهی شود. این فقر مطلق، به معنای نداشتن هیچ چیز، حتی خود و هویت شخصی است. در این نیستی مطلق، ظرف وجود عارف آماده می شود تا از فیض بی کران الهی پر شود و به بقای بالله نایل گردد.

این سه رکن اسقاط اضافات، راهی است که سالک را از کثرت به وحدت می رساند و از هستی های مجازی به نیستی که عین هستی مطلق است، رهنمون می شود.

ابعاد فلسفی و کلامی نیستی در عرفان

الهیات سلبی: ذات بی نشان حق

در عرفان، به ویژه در آثار مولانا و مایستر اکهارت، مفهوم «نیستی» پیوند عمیقی با «الهیات سلبی» (Negative Theology) دارد. الهیات سلبی بر این ایده تأکید می کند که خداوند در مرتبه ذات خویش، فراتر از هرگونه نام، نشان، صورت و ادراک بشری است. ما نمی توانیم خداوند را با صفات ایجابی توصیف کنیم، زیرا هر وصفی او را محدود می کند و به ذهن ما می آورد، در حالی که ذات الهی نامحدود و غیرقابل ادراک است.

مولانا در مثنوی می فرماید: «هست بی رنگی اصول رنگ ها، صلح ها باشد اصول جنگ ها.»

این بیت به بی صورتی و بی نامی ذات الهی اشاره دارد. چیزی که هیچ صورت و نامی ندارد، به یک معنا «نیستی» است، زیرا هر موجودی در دنیای ما با نام و نشان و حدود خود تعریف می شود. این «نیستی» اما عدم محض نیست، بلکه نیستی ای است که فوق وجود و منبع تمامی هستی هاست؛ بی رنگی ای که اصل همه رنگ هاست. این مفهوم، تنزیه کامل خداوند است، به طوری که حتی نمی توان او را «شیء» نامید، زیرا شیء مستلزم تعین و چیستی است.

«خلق از عدم» و نیستی به عنوان سرچشمه هستی

مفهوم «خلق از عدم» (Creation Ex Nihilo) در عرفان، با درک «نیستی» به عنوان اصل هستی، ابعاد جدیدی پیدا می کند. مولانا و اکهارت هر دو بر این باورند که عالم از «عدم» خلق شده است، اما این عدم، نه یک فضای تهی و بی معنا، بلکه همان ذات بی نشان و بی صورت الهی است که منبع و سرچشمه تمامی هستی ها و تعینات است.

مولانا در مثنوی می گوید: «پس خزانه صنع حق باشد عدم / که برآرد زو عطاها دم به دم.» این عدم، خزانه و کارگاه الهی است که بی وقفه از آن، هستی ها و موجودات پدیدار می شوند. بی رنگی اصل رنگ هاست و بی صورتی، اصل همه صورت ها. این «نیستیِ هستی بخش»، در واقع منشأ و بطن تمام آنچه هست به شمار می رود. انسان، با رجوع به این «عدم»، در واقع به اصل خویش بازمی گردد، به آن نیستان ازلی که از آن جدا افتاده است.

مرگ اختیاری: گذر از فنا به بقا

مفهوم «مرگ اختیاری» (موتوا قبل ان تموتوا: بمیرید پیش از آنکه بمیرید) یکی از کلیدی ترین مفاهیم در مسیر فنا و نیستی است. این مرگ، نه مرگ فیزیکی، بلکه مرگی معنوی است که در آن سالک آگاهانه از «خود» و تمام تعلقات دنیوی دست می کشد. فنا، ترک نفس، ترک اراده، ترک علم جزوی و ترک تعلقات، همگی مراحل این «مرگ اختیاری» هستند.

مولانا در اشعارش بارها به این مرگ عاشقانه و رهایی بخش دعوت می کند:

  • بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید / درین عشق چو مردید همه روح پذیرید
  • بمیرید بمیرید وزین مرگ نترسید / کزین خاک برآیید سماوات بگیرید

این مرگ، منجر به «حیات حقیقی» و «بقای بالله» می شود. یعنی با مردن از هستی های محدود و مجازی، انسان به هستی بی نهایت و جاودانه حق تعالی می پیوندد. این مسیری است که شجاعت و جسارت عظیمی می طلبد، چرا که سالک باید از همه آنچه خود می پندارد، دل بکند و به سمت نیستی مطلق گام بردارد تا در آن، حقیقت هستی را بیابد.

تحلیل ابیات مرتبط در غزل مولانا

بیت «گم شدن در گم شدن دین من است، نیستی در هست آیین من است» تنها آغازگر سفری عمیق در غزل شماره ۴۳۰ دیوان شمس مولانا نیست، بلکه دروازه ای است به سوی ابیاتی که هر کدام بعدی از این گم شدگی و یافتن را آشکار می کنند. مولانا در ادامه این غزل، تصویرسازی های بی نظیری برای تبیین مراحل سلوک و حقیقت نیستی ارائه می دهد.

«تا پیاده می روم در کوی دوست، سبز خنگ چرخ در زین من است»

این بیت، تصویری زیبا از وارستگی و فروتنی عارف را به نمایش می گذارد. «پیاده رفتن در کوی دوست» نمادی از تواضع و مجاهدت نفس است؛ سالک بدون هیچ ادعایی و با پای دل در مسیر عشق گام برمی دارد. در مقابل، «سبز خنگ چرخ در زین من است» اشاره به تأیید و مدد الهی دارد. «سبز خنگ» اسبی با رنگی متمایل به سبزی و سیاهی است که در ادبیات فارسی نماد اسبی خوش رکاب و چابک است. معنای بیت این است که در اوج فروتنی و بی چیزی من، لطف و عنایت حق چنان با من است که گویی اسب چابک و پرقدرت آسمان (چرخ) در اختیار و فرمان من است. این نشان می دهد که هرچه انسان از خود تهی تر شود، بیشتر مورد عنایت و لطف الهی قرار می گیرد.

«چون به یک دم صد جهان واپس کنم، بنگرم گام نخستین من است»

این بیت عمق رهایی عارف از زمان و مکان و تعلقات دنیوی را نشان می دهد. «به یک دم صد جهان واپس کردن» به معنای کنار گذاشتن تمام گذشته، تجربیات، دانش ها و حتی تمام جهان های مادی در یک لحظه است. این رهاسازی، موجب می شود که عارف در «لحظه حال» قرار گیرد. در این حالت، آنچه از گذشته باقی می ماند، «گام نخستین» است. این گام نخستین، به معنای آغاز حقیقی سلوک و کشف ذات است که فارغ از تمام آنچه در طول زندگی اندوخته شده، صورت می گیرد. این بازگشت به نقطه صفر، در واقع آغاز مسیری است که در آن، تنها حقیقت ناب و بی تعین حضور دارد. این «گام نخستین» را می توان به لحظه تولد دوباره معنوی و پاک شدن از تمام زنگارهای خودیت تشبیه کرد.

«من چرا گرد جهان گردم چو دوست، در میان جان شیرین من است»

این بیت، چکیده ای از مفهوم «وحدت وجود» و حضور حق در درون جان انسان است. مولانا با این پرسش، هرگونه جستجوی بیرونی برای یافتن معشوق (خداوند) را بی معنا می خواند. اگر دوست در «میان جان شیرین» انسان قرار دارد، پس چه نیازی به سفرها و جستجوهای ظاهری در جهان است؟ این جمله، سالک را به درون نگری و کشف حقیقت در باطن خود دعوت می کند.

این بیت نشان دهنده آن است که حق تعالی، نه در مکانی دوردست یا در کثرت های عالم، بلکه در عمق وجود هر فرد حاضر و ناظر است. کسی که این حقیقت را درک کند، از تمام تلاش های بیهوده برای یافتن بیرونی دست می کشد و به کشف گنج پنهان درون خویش می پردازد. این همان است که در عرفان گفته می شود: «از طلب، یابنده باید گشت».

«شمس تبریزی که فخر اولیاست، سین دندان هاش یاسین من است»

این بیت، به نقش بی بدیل «شمس تبریزی» در زندگی و سلوک مولانا اشاره دارد. شمس، پیر و مراد مولانا بود که او را از عالم علم و فضل ظاهری به دریای بی کران عشق و فنا کشاند. «فخر اولیا» لقبی است که مولانا به شمس می دهد تا جایگاه والای او را در میان عارفان نشان دهد.

عبارت «سین دندان هاش یاسین من است» تصویری بسیار عمیق و نمادین دارد. «یاسین» یکی از سوره های قرآن است که در فضیلت آن سخن ها گفته شده و به «قلب قرآن» معروف است. این تشبیه نشان می دهد که کلام، تعالیم و حتی وجود ظاهری شمس برای مولانا همچون قلب حقیقت و مایه حیات معنوی بوده است. حرف «سین» در اینجا می تواند اشاره به دندان های شمس در هنگام سخن گفتن یا تبسم باشد که برای مولانا، خود جلوه ای از کلام الهی و حقیقت ناب بوده است. این بیت، نهایت تعظیم و عشق مولانا به شمس را بیان می کند و نشان دهنده این است که شمس چگونه راه فنا و نیستی را به مولانا نمایانده و او را به اوج عرفان رسانده است.

تأثیر و بازتاب عمیق این مفهوم در زندگی معنوی

پژواک «نیستی» در ادبیات و عرفان فارسی

مفهوم «نیستی» و «فنا» که در بیت «گم شدن در گم شدن دین من است، نیستی در هست آیین من است» تجلی یافته، در سراسر ادبیات و عرفان فارسی پژواک گسترده ای داشته است. از بایزید بسطامی با سخن معروفش «ارید ان لا ارید» (می خواهم که نخواهم) تا عطار نیشابوری با تصویرسازی های بی نظیرش در تذکرةالاولیا و منطق الطیر، و حافظ با اشارات دقیقش به رندی و بی خودی، همه و همه به نوعی این مسیر رهایی از خود را ستوده اند. این مفهوم در شعر عارفانه، از قرن ها پیش تا به امروز، راهنمای سالکان و الهام بخش شاعران بوده است. هر شاعری به زبانی و هر عارفی به طریقه ای، این «نیستی» را ستوده و آن را پل عبور به «هستی» مطلق دانسته است.

این تکرار و بازتاب در آثار مختلف، نشان دهنده این است که «نیستی» نه صرفاً یک مفهوم نظری، بلکه یک تجربه عمیق وجودی است که عارفان در مسیر معرفت الهی به آن دست یافته اند. از این رو، این بیت فراتر از یک سروده ادبی، به یک مرجع معنوی و فلسفی تبدیل شده است.

اهمیت تحول درونی: از واژگان تا بینش

درک مفاهیم عمیق عرفانی مانند «گم شدن در گم شدن» و «نیستی در هست»، تنها به افزایش دانش محدود نمی شود، بلکه می تواند به تحول عمیق درونی و بینشی گسترده تر نسبت به هستی منجر شود. این مفاهیم، انسان را به تفکر درباره هویت حقیقی خود، جایگاهش در جهان و ماهیت ارتباطش با حقیقت مطلق وامی دارد. وقتی انسان درمی یابد که «خود» او، آن چیزی که با آن خو گرفته، تنها یک پوسته است و حقیقت در وراء آن نهفته، نگرش او به زندگی تغییر می کند.

این درک، می تواند به رهایی از اضطراب ها و تعلقات دنیوی کمک کند. با فنای نفس و نفی منیّت، انسان از بند خواسته ها و آرزوهای محدود رها می شود و به آرامشی درونی دست می یابد که از جنس آرامش الهی است. این تحول، فرد را به سمت یک زندگی با معنی تر، همدلی بیشتر با دیگران و ارتباط عمیق تر با خالق هستی رهنمون می سازد.

دعوت به تأمل و یافتن حقیقت

این بیت و مفاهیم متعالی آن، در نهایت دعوتی است به تأمل در زندگی خود و جستجوی این «گم شدن» برای رسیدن به «یافتن» حقیقی. این جستجو، نیازمند شجاعت است؛ شجاعت کنار گذاشتن داشته ها، ندانستن ها و نخواستن ها.

برای دست یابی به معرفت حقیقی و آرامش پایدار، باید جرأت «هیچ شدن» را پیدا کرد. هیچ شدن در برابر هستی مطلق، به معنای پر شدن از آن هستی بی کران است. این «نیستی» در نهایت به «هستی» مطلق می پیوندد و انسان را از بند دوگانگی ها رها می سازد. در این مسیر، هرکس به اندازه ظرف وجودی خود، می تواند از این دریای بی کران معرفت بهره ببرد و به آرامشی دست یابد که هرگز از او سلب نخواهد شد. این همان گنجی است که در ویرانه های «خود» نهفته است و تنها با «گم شدن در گم شدن» می توان آن را کشف کرد.

نتیجه گیری

بیت «گم شدن در گم شدن دین من است، نیستی در هست آیین من است» بیش از یک مصرع شعر، یک نقشه راه برای سفر معنوی و اوج تجربه عرفانی است. این جمله، چکیده ای از فلسفه فنا، بقا، وحدت وجود و راه دستیابی به حقیقت مطلق است که در قلب اندیشه عارفانی چون مولانا و عطار جای دارد. «گم شدن در گم شدن» بیانگر نهایت رهایی از قیود خودی و غرق شدن در حیرت بی انتهای الهی است، به گونه ای که حتی آگاهی از فنا نیز رخت برمی بندد. این همان کمال حیرت است که در آن، هرگونه تعین و منیت محو می شود.

«نیستی در هست» نیز تبیین می کند که عدم در نگاه عرفانی، نه یک خلاء، بلکه منبع و سرچشمه تمامی هستی ها و تعیینات است. این «نیستی»، راهی است برای رهایی از هستی های مجازی و دست یابی به هستی مطلق و بی کران الهی. مسیر رسیدن به این نیستی، شامل فقر کامل، ترک اراده، ترک علم جزوی و هیچ نداشتن است که همگی به «مرگ اختیاری» و در نهایت به «بقای بالله» منجر می شوند. این مفاهیم، انسان را به بازنگری در درک خود از هستی، معرفت و جایگاهش در عالم دعوت می کند و راهی برای دستیابی به آرامش و معرفت حقیقی می گشاید. این بیت نه تنها نمادی از غنای ادبیات عرفانی ماست، بلکه دعوتی است دائمی برای هر جوینده حقیقتی تا از طریق «گم شدن» در خویش، به «یافتن» بی انتهای معشوق برسد.